رفتن
صاف و زلال ٬ مثل آب
صميمی و پاک ٬ مثل خاک
مثل ستاره در سايه سار صبح ٬ پا به پای رفتن و نرفتن ٬
برم يا که نرم ...
مثل گل که تشنه عطر افشانی است
ديديم که :
فرمان چشمه به رفتن است ٬ نماندن و سر ريز شدن .
پس رها ... رها شديم ٬ که اين خود اتفاق است .
آن لحظه سر زدن از خويش .
نه باليدن تاکی ٬ يا سروی يا بلوطی برومند و
همسايه خورشيد ٬
که تنها سبزينه ای تازه از خاک رسته
عفيف و بی پيرايه . درست مثل او !